دنیای سینمایی پراکنده «احساس» هرگز از اسپینآفهای مشکوک خلاقانه طفره نرفت - در نهایت، این فرانچایزی است که فیلمی را حول یک عروسک تسخیر شده ساخته است، و دیگری درباره راهبه شیطانی که قبل از ساختن خودش در دنباله دیگری ظاهر شده بود. حق امتیاز. این قمارها همیشه نتیجه نداده اند، اما سریال مرکزی نقطه اوج در فیلم ترسناک مدرن باقی مانده است. با این حال، با سومین فیلم از سری «احضار»، جواهر تاج در فضای خود شل شده است، به لطف مجموعهای از انتخابها که تنها به دور کردن فرنچایز از آنچه که در آغاز همهچیز آن را بسیار دلچسب کرده بود، دور میکند .
«احضار: شیطان مرا وادار به انجامش کرد» قوی شروع میشود و با نوعی داستان تسخیر خانههای جن زده آغاز میشود که هم «احضار» و هم «احضار 2» را بسیار اعصاب خردکن کرده است. تابستان سال 1981 است و خانواده گلاتزل هفتهها دچار وحشتی میشوند که فقط محققین ماوراء الطبیعه اد (پاتریک ویلسون) و لورین وارن (ورا فارمیگا) میتوانند به آن بپردازند. دیوید گلاتزل (جولیان هیلیارد) که تاپشست شده است توسط چیزی تسخیر شده است، موجودی شیطانی که از شکنجه کودک شیرین و دریدن خانه جدید گلاتزلز در کنتیکت به همان اندازه لذت میبرد.
مانند پیشینیان خود، «شیطان مرا وادار به انجامش کرد» به تسخیر اهریمنی، اگر نه بهطور انکارناپذیر، «واقعی» است، دستکم چیزی است که وارنها از صمیم قلب به آن اعتقاد دارند، و بنابراین چیزی است که میتوانند در طول سالها تجربهی سخت به دست آمده با آن مقابله کنند. و آموزش و پرورش واضح است که اتفاق وحشتناکی برای دیوید در حال رخ دادن است و مایکل چاوز کارگردان - پس از اولین بازی خود با اسپینآف بداخلاقی «نفرین لا یورونا» به جای جیمز وان، کارگردان سریال اصلی - تماشاگران، وارنها و گلاتزلها را غرق میکند. به وحشت زمانی برای نگرانی در مورد حقایق وجود ندارد: دیوید متحول میشود، دیوید میپیچد، دیوید با وحشت فریاد میزند، همه اینها در حالی است که خانوادهاش و وارنها تمام تلاش خود را برای آزادی او انجام میدهند.
دو فیلم اول «احساس» زمینهای مشابهی را دنبال میکنند: داستانهای خانههای جنآلود و صمیمی درباره خانوادههایی که به جنون کشیده شدهاند، و اینکه «شیطان مرا وادار به انجامش کرد» باز میشود تا نشان دهد که موارد بیشتری در راه است. متأسفانه، این مدخل خیلی بیشتر در ذهن خود است و دیوید لزلی جانسون-مک گلدریک، فیلمنامه نویس («احضار 2»، «یتیم») به زودی به داستان واقعی در قلب فیلم می پردازد: چیزهای وحشتناکی که پس از تصاحب دیوید اتفاق افتاد.
همانند دو قسمت قبلی، «شیطان مرا وادار به انجامش کرد» بر اساس داستانی واقعی است که وارنز را درگیر خود کرده است: این یکی قتل وحشتناک آلن بونو چند ماه پس از رهایی دیوید از دست اسیر اهریمنی خود بود. در میانه سکانس آغازین فیلم، چاوز و جانسون-مک گلدریک نشان می دهند که این دارایی خاص یکی از بدترین چیزهایی است که وارن ها تا به حال دیده اند. تاثیر بر این دو نفر عمیق است، زیرا اد از نظر جسمی رنج میبرد و لورین متوسط ??ناگهان با چشماندازهای وحشتناکی مواجه میشود. در نهایت، به نظر می رسد، آنها دیوید را آزاد می کنند، اما تنها پس از آن که آرن (روایری اوکانر)، دوست پسر خواهر بزرگترش دبی (سارا کاترین هوک)، همه به جز از نهاد التماس می کند که بچه را رها کند و او را به جایش ببرد.
مراقب باش چی چیز را آرزو می کنی. درست زمانی که گلاتزل ها شروع به تجمیع زندگی خود می کنند (و یک اد بیمار، به معنای واقعی کلمه، روی پاهای خود می ایستد)، آرن شروع می کند از بینش های خود رنج می برد، خسته و عرق می کند، نمی تواند خواسته های خود (یا خواسته های موجودیت؟) را حفظ کند. برای مدت طولانی در خلیج به زودی، او رئیس دیوانه دبی را آزار میدهد و وارنها باید برای کمک به بحث درباره پرونده او بر اساس این که او در زمان انجام قتل تسخیر شده بود، برگردند. اگر این پیچیده به نظر می رسد، این است که برای اولین بار درهم و برهم و بی حرکت است که بین زمان، مکان و چشم انداز با کمی ظرافت جابه جا می شود، داستان را درهم می ریزد و ترس های بزرگ را در طول راه مدفون می کند.
فارمیگا و ویلسون که عواطف و ابعاد انسانی باورنکردنی را به نقشهای خود اضافه میکنند، مثل همیشه خوب هستند و تقریباً کمبود درام انسانی در جاهای دیگر را جبران میکنند. وارنها بدون خانوادهای دیگر که لرزهها و هیجانها را به آن تحمیل کنند - مانند پرونها در فیلم اول یا هاجسونها در فیلم دوم - باید کارهای سنگین احساسی را انجام دهند. خیلی خوب است: اد و لورین شخصیتهای جذابی هستند و اگر «شیطان مرا وادار به انجامش کرد» تهدید کند که ابتدا داستان عشق آنها و در مرحله دوم یک شخصیت شرور ساختهشده ناشیانه، انتخابهای بدتری وجود دارد. متأسفانه، «شیطان مرا وادار به انجامش کرد» نیز شروع به این انتخاب می کند.
بدون بالاست یک مکان مرکزی و منبعی از شر، اد و لورین در جاده مجبور میشوند به دنبال هر نوع شاه ماهی قرمز، بدجنسهای آشکار و حداقل یک داستان فرعی پیچیده باشند که سعی نمیکند از راه دور در هیچ چیز ریشهدار شود. واقع بین. این سفر، این دو، به علاوه یک آرن بیمار، را در مکانهای وحشتناکی میبرد، از یک درمانگاه زندان با نور کم تا بدترین خانه تشییع جنازه در آمریکا. همه چیز آنقدر ترسناک است که آنها را خسته کننده می کند.
تعدادی ترس هوشمند ظاهر می شود، از جمله فلش بک مربوط به دیوید کوچک و یک بستر آبی بسیار، بسیار شیطانی، و همچنین یک فیلم آخر آزادakout که می بیند فارمیگا علیه خودش بازی می کند. با این حال، سکانسهای آهسته سوزن سوزنکنندهای که دو فیلم اول را بسیار ترسناک ساختند، از بین رفتهاند و جای خود را به رویه و اسطورهشناسی درهم میزنند. عروسک ترسناک را برگردانید، حداقل او انگیزه واضحی دارد! (او خوب است، به هر حال حق امتیاز خودش را دارد.)
سه فیلم در این مجموعه (و هشت فیلم در فرانچایز کلی «احضار»)، شگفتانگیز نیست که چاههای خلاق کمی شروع به خشک شدن کردهاند، هرچند که از این ناامیدی خاص کاسته نمیشود. فرانچایز «احساس» با داستانهای پرمحتوا شروع شد - جهنم، پروندههای وارنها الهامبخش تعدادی از فیلمها و سریالهای دیگر است - با مهارت و دقت کافی برای تبدیل شدن آنها به عزیزان منتقد و تجاری. ترسناکترین چیز در مورد «شیطان من را وادار به انجامش کرد» این است که این امکان را فراهم میکند که زمینه را برای کارهای بیشتری فراهم کند، و کمتر چیزی که فرنچایز را در وهله اول جذاب کرده است.
نظرات شما عزیزان:
|